…
رقص من از جایی شروع میشه که روی پام میلنگم تاااااا بخورم زمین .خیلی کوتاه.خیلی دردناک
رقص من از جایی شروع میشه که روی پام میلنگم تاااااا بخورم زمین .خیلی کوتاه.خیلی دردناک
شب شد و باز وسوســــه ای آمد
شب شد و جــــسم ِ پر از دردم
خوابید رو به قبــــــله ی بدنامان
میسوخت جـــــــــانم و تب کردم
در لحــــظه های آخر این هستی
چشــــــمم مدام دور سرم چرخید
با درد خــــــــطی ز درد بنوشتم
با دست های بی رمـــق و سردم
از ما گذشت عاشـــقی ِ مجنون
پیدا نشد به جهان یک مـــرا لیلی
هرگز زنی نگــــــرفتمش آغوش
هرچند به خیالـــــم که یک مَردم
حالا گذشت ،وقت رحیلـــــــم شد
حالا گذشت ، عمر بدون عشـــق
گر عشــــــــــــــق مرا می یافت
سوگــــــــــــــــند،معجزه میکردم
حکایت مرده ای که باید بداند عزاداران همیشه کنارش نمی مانند و تازه بعد از رفتن آنهاست که مرگ در قامت واقعی اش به سراغش می آید.
من فقط برای سایهی خودم مینویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است.