بدست ناگهــــــــــان

زندگی افکار ما را با خود می‌برد.می‌برد ورای سال‌ها و ماه‌ها؛ ورای روح‌ها و بدن‌ها، ورای همه‌ی مکان‌ها و زمان‌ها.
یک روز، چیزی که از ذهنِ ما و قلبِ ما عبور کرد، و از بین انگشتانمان سُر خورد، یک جای دیگر، در دستانی دیگر قرار خواهند گرفت.
خیال‌های زیبایمان، آرزوهای زیبایمان، خواسته‌های زیبایمان، در مختصاتی دیگر، و قلبی دیگر، دوباره متولد می‌شوند؛ و این‌بار رشد می‌کنند.
شاید همْ عصر ما، شاید پس از ما. شاید هم حتی پیش از ما. انگار یک منِ موازی، کمی عقب‌تر، یا کمی جلوتر از ما باشد.  شاید یک بار هم با خود موازی‌ات چشم در چشم شوی. نه خودی که لزوما هم نام تو، هم شکل تو و یا حتی هم جنس تو باشد.
خیال‌ها پرواز می‌کنند. از این سوی اقیانوس‌ها، به سوی دگر. کسی چه می‌داند؛ شاید حتی از این جهان، به جهانِ دگر. پس باید خیال‌های زیبا داشت. باید دل و ذهنی بی‌آلایش داشت. خیال‌هایی شبیه بوی خاک و صبح‌های باران خورده‌. که اگر روزگاری نسیم زندگی، خیال‌های خیال‌انگیز ما را با خودش برد، و در دلی در سینهء کسی دیگر انداخت، حالش خوش شود. شبیه گل‌های آب پاشی شده در عصر تابستانی.
زیبا خیال کنیم، زیبا آرزو کنیم. زیبا دوست بداریم؛ برای آنانکه روزی خیالمان را در کوچه‌های خیالشان پیدا میکنند.