چند روزی بود که داشتم یک کتاب مزخرف میخواندم. طبعا موقع خواندن یک کتاب مزخرف، آدم به هرچیزی فکر میکند؛ جز خود کتاب! حالا چرا کتاب مزخرف میخوانم؟ برای توصیه ارنست همینگوی که در نوجوانی از او خواندم. گفته بود آدم باید کتاب خیلی خوب و کتاب بی نهایت مزخرف هم بخواند؛ این ناخودآگاه معیاری برای تمییز دقیق بهتر از بدتر به آدم میدهد. حالا من که اصلا نمی دانستم انقدر مزخرف است. توفیق اجباری بود که گریبان من را گرفت. خلاصه تصمیم گرفتم در این لحظه به جای نوشتن از این کتاب و یا نوشتن حرفای منسجم و یکپارچه و بلند، تکه پارههای ذهنم را که دقیقا از دو سه روز قبل تا حالا در مغزم یورتمه میروند را بنویسم و بروم.
یکم- همیشه برایم سوال بوده که چطور آدمها میتوانند در حد فاصل کمی پس از قطع یک رابطه، رابطهای جدید برقرار کنند. فاجعه وقتی رخ میدهد که این رابطه عنوان عاشقانه به خود بگیرد و یا منجر به ازدواج شود!
دوم- قرار شد واقعا تکه پارههای ذهنم را بنویسم. خب یک تکهاش این است که الان در ذهنم به کسی گفتم: خودتی!
سوم- مهم این است که انسان خودش بتواند خودش را ببخشد. شده است که دیگران مرا بخشیدهاند اما خودم نتوانستم؛ و هنوز هم رنج میبرم. انسان خودش خوب میداند چه دسته گلی به آب داده! در روستای ما به این میگویند «عذاب وجدان»؛ از روستای دیگران اطلاع دقیقی ندارم!
چهارم- هرگز از سر تنهایی و یا فشار زندگی و به امید رهایی از وضع موجود و سیر به وضع مطلوب، تن به یک رابطه ندهید. در مورد اینکه از سر تنهایی نباید تن به رابطه داد باید بگویم که زود به حالت قبل باز میگردید چون اساس این رابطه احساس واقعی و اصیل نبوده است. تنهایی برطرف شده اما شرایط تکراری و ملال آور میشود. زیرا تنهایی لزوما به معنای فقدان یک موجود از گونهی خود در کنار ما نیست.در مورد رهایی از وضع موجود و سیر به وضع مطلوب هم باید بگویم هیچ تضمینی برایش نیست. اگر علاقهای نیست ولی شرایط مادی در آینده تضمین شده به نظر میآید و قصد ورود به این رابطه را دارید، باید به شما تبریک بگویم؛ شما استعداد بسیار زیادی در تجارت و امور بازرگانی دارید.قدر استعداد خود را بدانید. اگر علاقهای هست و توانستهاید آنقدر سریع از رابطهی قبلی به رابطه جدید دایورت شوید، این انعطاف پذیری شما نشان از استعداد شگرف شما در ژیمناستیک دارد؛ که اگر تا حالا آن را کشف نکرده بودید، من برایتان کشف کردم. اگر هم همزمان چند نفر بودهاند، که میتوانید دلتان را به عنوان پارکینگ ببرید میدان شوش که نانتان در روغن است. ماشین زیاد است و جای پارک کم.
پنجم- برای فهمیدن درست و غلط بودن یک چیز، اصلا دنبال نشانههای بزرگ نباشید. اغلب اوقات چیزهای خیلی کوچک، نشانهی یک ایراد بزرگ در ماست.
الباقی تکه پاره های ذهنم هم خستهکننده است. بگذریم!