…
مصطفی همیشه میگفت آدم باید یک جوری برود که حقیقتن برگشتنش هم دیگر نتواند هیچ دردی را دوا کند!
از گودرِ [یک یای نکره]
مصطفی همیشه میگفت آدم باید یک جوری برود که حقیقتن برگشتنش هم دیگر نتواند هیچ دردی را دوا کند!
از گودرِ [یک یای نکره]
آخرین سرشماری در دنیای من
جمعیت : یک نفر
توفان(دیکته قدیمی طوفان) چند روز پیش تهران قالیچه پادری که توی تراس بود رو با خودش برد
جاش شورت و سوتین آورد.
مالباختگان تشریف بیارین نشونی بدین اموال رو ببرین.خوبیت نداره اموال حساس شما پیش جوون مردم باشه
(چقدرم رنگاشون شاده)
خیلی هم دوست داشتم دختری را دوست میداشتم که پنجره اتاقش به کوچه باز میشد.
منم میرفتم با سنگ میزدم به شیشه تا بیاد دم پنجره با هم جیک جیک مستونه بگیم.
بعد یهو باباش که دست بر قضا قصاب محل هم هست در و وا کنه و با رکابی که موهای وزوزی سینش عین جنگل آمازن از اینور اونوش زده بیرون و با پیژامه بیاد بیرون.
بعد شروع کنه مثل سگ دنبالم کنه (البته الان مثل سگ ،بعدش که شد پدر زنم میشه آقاجون)
از پشت سر دمپایی هاشو دونه دونه در بیاره و شوت کنه طرفم.یکیشم زارپی بخوره پس کلم و من اولین کوچه فرعی رو که دیدم بپیچم توش.
بعدشم نه موبایلی باشه نه اینترنتی که تا فرداش هم نگران باشم که باباش چیا بهش گفته اونم ندونه باباش چه بلایی سرم در آورده.
افسوس که نه من پای دویدن دارم نه دیگه سن من به این فانتزی ها قد میده
الانم بری دم پنجره کسی زرتی زنگ میزنه 110
تف به فانتزی اصلا
هست
اما نه سر جایش
همیشه پنجره ای برای باز شدن هست
دستی برای آن نیست
بالاخره هرکدوممون یه دلیل کاملا احمقانه داریم برای تنها بودن
و من در خیالم بیش از واقعیت شما، بوسیده ام و در آغوش کشیده ام
من آنی را که نمیشناسم و ندارم
شما آنی را که میشناسید و دارید
در زیر این تخته سنگ
جان براون آرمیده است
همو که بیلبوردها را دیده بود
و جاده را ندیده بود
بیلبورد / آگدن نش / تو مشغول مردنات بودی
تو مشغول مردنات بودی
نشر : حرفه، هنرمند
ترجمه : محمدرضا فرزاد
«تو مشغول مردنات بودی»، یک مجموعه است از شعرها و تصاویر. شعرهایی از آنا آختامووا، چارلز بوکوفسکی، ریچارد براتیگان و ریموند کارور و عکسهایی از سباستین سالگادو، بروس دیویدسون و دیوید آرابس.
بگذار بگذرد،چون میگذرم از یادها
گاهی وقتا به همین سادگی به بابای هاکلبریفین غبطه میخورم
جای خالی ِ مان زود پر می شود
مثل صندلی خالی،در اتوبوسی شلوغ
هر روز توی قسمت آمار و ارقام وبلاگ میدیدم تا من پست میذارم یکی از انگلستان و فقط هم همون یه نفر بازدید کننده ی ثابت منه.برام خیلی جالب و عجیب بود که فقط یه نفر اون هم همیشه از انگلستان بازدید کننده این وبلاگه !
دوست داشتم پیداش کنم و بدونم کیه ؟
آخرش فهمیدم اون آدم خودمم که با ساکس پروکسی که سِرورش توی انگلستانه وصل میشم به نت !!
یاد داستان اون مورچه افتادم که عاشق یه مورچه دیگه شده بود و آخرشم فهمید چای خشک بوده !!
خیلی دردناکه آقا
خیلی
مینویسم از دوست
گرچه دردم از اوست