ناگـــــــهان

ماه: ژوئیه, 2012

مرد اسم دوم کودک

این پست آقای آرام رو دیدم و ناخود اگاه یاد این دو بیتی ام افتادم

از بودنت تمـــــــــــام تنم درد میشود
گرمای من به دست تو بد سرد میشود
لطــــفی کـــن و برو و هیچ برنگرد
این بچه با نبـــــــودن تو مرد میشود

کمبودها

زندگی باید یک گزینه ی Sign out داشته باشد

دایره المعارف شیطان

بی‌دین: در نیویورک به کسی می‌گویند که به دین مسیح معتقد نیست و در قسطنطنیه به کسی که به دین مسیح معتقد است.

[دایره‌المعارف شیطان، امبروز پیرس]

از پیش باخته

گویا همه ی ما در تمام مراحل زندگی به چیزی شبیه اسرائیل برخوردیم و مجبور به کناره گیری شدیم .

مردن مرام ما نیست

این گلو جان میدهد برای دار زدن،ولی جان نمیدهد با دار زدن .

میپرد

و عشق بسان الکل است که تنها در ظرف دربسته ماندگار است.

ایستاده با دود

وقتی میتونی بگی به زبون سرخ پوستی مسلط شدی که بتونی با علامت دود براشون جک تعریف کنی

مچاله ام

حس یه زندانی توی سلولی که تمام ابعادش از قدش کوتاه تر باشه

زنی در آیینه

روبروی آیینه قدی اتاقش ایستاده است و موهای نمدارش را با حوله خشک می کند. بوی نم باران عصر گاهی از لای پنجره نیمه باز به داخل اتاق می پیچد و رقص پرده حریر در هوا حواسش را از نگاه آیینه میدزد.
پیراهن ساتن دوشز یشمی اش را می پوشد، خنکی لیز پارچه روی منحنی های تن اش میدود، از کمرش به پایین شره می کند و محو می شود. کناره موهایش را با دو سنجاق نگین دار جمع می کند و دنباله تاب دارطلایی اش را رها می گذارد.
رایحه خنک عطرش که بوی گل های وحشی می دهد همراه سنگ تراش خورده گردنبند هندی اش در گودی گردنش آرام می گیرند. هیاهوی زندگی بیرون با گرگ و میش غروب بیشتر به چشم می آید. آواز دوره گردی از پنجره اتاق سرک کشیده و به او چشمکی می زند.
ساق هایش در کفش های جیر مشکی کشیده تر به نظر می آید، کمربند و کیف اش هم از همان جنس است رژ و کلید آپارتمانش را در کیف اش می گذارد و خرامان از سنگ فرش های خیس خیابان سانتا ماریا می گذرد تا به کنار مجسمه های فواره برنینی میدان نوآنا* برسد.

موبایلم زنگ می خورد آقای سحابی است یادآوری می کند که تا قبل از ساعت ۳ در اداره شان باشم.
موهایم را با کش گوجه ای جمع می کنم و گردنبند هندی ام را با همه زنانگی ام در کشوی کمدم قایم می کنم. اداره شان دولتی است مقنعه مشکی ام را با یک روپوش سدری ست می کنم با کفش کتونی وکوله ام سریع می زنم به گرمای خیابان.

آزاده مظفری

من و تو محکومیم

پسرها مجبور به دنیا می آیند و دختر ها محجور

داغ منم

تو به پیشانی من داغ منه
که خودم داغ به پیشانی عالم هستم

همین

وقتی تو نیستی،یعنی خود ِ نیستی .

فیلسوف بیکار

فیلسوف اگه مو برای بافتن جلوش بود که فلسفه نمی بافت

نگران نباش

آخرین ایستگاه جاییست که حتی اگر خواب بمانی،جا نمیمانی

همیشه

همیشه یه نوت مثل قرص سیانور زیر زبونم آماده دارم
برای لحظه ی آخر

هندسه

منحنی های تن تو هم نبود،هندسه پشیزی نمی ارزید

من اصلا حالم خوب باشه،حالم بد میشه

شوخی

سکوت شوخیه سنگینی بود که روزگار با حنجره‌ی من کرد!

چشم هارا باید…از کاسه در آورد اصلا

عشق بیلاخی است که با اوکی اشتباه میگیریم

ولی حالمان بد است

یه ضرب المثل بورکینافاسویی میگه :
هنوز حالمون اونقدر بد نیس که بتونیم نوت شاهکار بزنیم