مرد اسم دوم کودک
این پست آقای آرام رو دیدم و ناخود اگاه یاد این دو بیتی ام افتادم
از بودنت تمـــــــــــام تنم درد میشود
گرمای من به دست تو بد سرد میشود
لطــــفی کـــن و برو و هیچ برنگرد
این بچه با نبـــــــودن تو مرد میشود
این پست آقای آرام رو دیدم و ناخود اگاه یاد این دو بیتی ام افتادم
از بودنت تمـــــــــــام تنم درد میشود
گرمای من به دست تو بد سرد میشود
لطــــفی کـــن و برو و هیچ برنگرد
این بچه با نبـــــــودن تو مرد میشود
زندگی باید یک گزینه ی Sign out داشته باشد
بیدین: در نیویورک به کسی میگویند که به دین مسیح معتقد نیست و در قسطنطنیه به کسی که به دین مسیح معتقد است.
[دایرهالمعارف شیطان، امبروز پیرس]
گویا همه ی ما در تمام مراحل زندگی به چیزی شبیه اسرائیل برخوردیم و مجبور به کناره گیری شدیم .
این گلو جان میدهد برای دار زدن،ولی جان نمیدهد با دار زدن .
و عشق بسان الکل است که تنها در ظرف دربسته ماندگار است.
وقتی میتونی بگی به زبون سرخ پوستی مسلط شدی که بتونی با علامت دود براشون جک تعریف کنی
حس یه زندانی توی سلولی که تمام ابعادش از قدش کوتاه تر باشه
روبروی آیینه قدی اتاقش ایستاده است و موهای نمدارش را با حوله خشک می کند. بوی نم باران عصر گاهی از لای پنجره نیمه باز به داخل اتاق می پیچد و رقص پرده حریر در هوا حواسش را از نگاه آیینه میدزد.
پیراهن ساتن دوشز یشمی اش را می پوشد، خنکی لیز پارچه روی منحنی های تن اش میدود، از کمرش به پایین شره می کند و محو می شود. کناره موهایش را با دو سنجاق نگین دار جمع می کند و دنباله تاب دارطلایی اش را رها می گذارد.
رایحه خنک عطرش که بوی گل های وحشی می دهد همراه سنگ تراش خورده گردنبند هندی اش در گودی گردنش آرام می گیرند. هیاهوی زندگی بیرون با گرگ و میش غروب بیشتر به چشم می آید. آواز دوره گردی از پنجره اتاق سرک کشیده و به او چشمکی می زند.
ساق هایش در کفش های جیر مشکی کشیده تر به نظر می آید، کمربند و کیف اش هم از همان جنس است رژ و کلید آپارتمانش را در کیف اش می گذارد و خرامان از سنگ فرش های خیس خیابان سانتا ماریا می گذرد تا به کنار مجسمه های فواره برنینی میدان نوآنا* برسد.
موبایلم زنگ می خورد آقای سحابی است یادآوری می کند که تا قبل از ساعت ۳ در اداره شان باشم.
موهایم را با کش گوجه ای جمع می کنم و گردنبند هندی ام را با همه زنانگی ام در کشوی کمدم قایم می کنم. اداره شان دولتی است مقنعه مشکی ام را با یک روپوش سدری ست می کنم با کفش کتونی وکوله ام سریع می زنم به گرمای خیابان.
آزاده مظفری
پسرها مجبور به دنیا می آیند و دختر ها محجور
تو به پیشانی من داغ منه
که خودم داغ به پیشانی عالم هستم
وقتی تو نیستی،یعنی خود ِ نیستی .
فیلسوف اگه مو برای بافتن جلوش بود که فلسفه نمی بافت
آخرین ایستگاه جاییست که حتی اگر خواب بمانی،جا نمیمانی
همیشه یه نوت مثل قرص سیانور زیر زبونم آماده دارم
برای لحظه ی آخر
منحنی های تن تو هم نبود،هندسه پشیزی نمی ارزید
من اصلا حالم خوب باشه،حالم بد میشه
سکوت شوخیه سنگینی بود که روزگار با حنجرهی من کرد!
عشق بیلاخی است که با اوکی اشتباه میگیریم
یه ضرب المثل بورکینافاسویی میگه :
هنوز حالمون اونقدر بد نیس که بتونیم نوت شاهکار بزنیم