… میدانی؛ به وسعت هکتارها هکتار، کتابهایی هستند که میتوانی از خیر خواندنشان بگذری؛ کتابهایی که برای کارهای دیگری ساخته شدهاند تا خوانده شدن. کتابهایی که بینیاز به بازکردنشان آنها را خواندهای، چون آنها از نوع کتابهایی هستند که حتی پیش از نوشته شدن، خوانده شدهاند!
«اگر شبی از شبهای زمستان مسافری»
ایتالو کالوینو
***
حرف مرد دوتا شود! ایرادی ندارد. به عقب بازمیگردم و از نو میبینم، میخوانم، میشنوم، میروم، میآیم،… تا مبادا چیزی را از قلم انداخته باشم؛ تا مبادا چیزی را که باید میفهمیدم، نفهمیده باشم!
کتاب هبوط در کویر دکتر شریعتی را سه بار و نیم خواندم. بار اول و دوم به جز تک پاراگرافها چیزی نفهمیدم؛ شاید همه پاراگرافها را حتی فهمیدم اما ساختار اصلی کتاب و ارتباط زنجیر وار کتاب هبوط را نفهمیدم. بار سوم کمی فهمیدم و با چهار در میانه خسته شدم. البته تمامش خواهم کرد!
گابریل گارسیا مارکز مُرد. همین چند روز قبل. اولین باری که با اسم او آشنا شدم با کتاب معروف » صد سال تنهایی بود». اینروزها حتی اگر کسی یکبار اسم مارکز را شنیده باشد، اسم این کتاب را هم به زبان میآورد و مثل دیگران تعریف میکند. کتاب را دوبار خواندم. بار اول فقط برای شهرتش؛ اما آنقدر اسمهای شخصیتهای کتاب سردرگمم کرد که نفهمیدم کتاب چه میگوید. آن بار خوشم نیامد در کل. البته من از کتابها تکههای خوبش را در جایی مینویسم و کمتر کتابیست که جملات ارزش مندی، ولو یک جمله نداشته باشد.
هرجا حرف این کتاب شد، من گفتم دوست نداشتم. اندازهی تقدیری که میکنند نیست. بعد از آن چند کتاب دیگر از مارکز خواندم اما باز هم آن کتابها از دید من شایستهی آن همه تعریف نبود. «روسپیان سودا زدهی من» کتابی به غایت معمولیست. شنیدهام مارکز خود را در آن کتاب شرح میدهد. پیرمردی که دوست داشت در پایان عمر و پیش از مرگ، همبستری با دختری باکره را به خود هدیه کند!
«عشق سالهای وبا» هم کتابی متوسط است. این را هم دوبار خواندم. دقیقا برای اینکه دیگران میگفتند این کتاب عالیست؛ و من به ادراک خودم شک میکردم. اشکالی ندارد دوباره خواندن؛ حتما چیزی برای یاد گرفتن و لذت بردن و حتی الهام گرفتن دارد، اما میزان این لذت و الهام بخش بودن، بیانگر تفاوت کتابهاست در فوقالعاده بودن، خوب بودن، متوسط بودن و خوب نبودن.(کتاب بد نداریم، کتاب نهایتا خوب نیست.همین)!
اما دوباره (سه باره) میخواهم» صد سال تنهایی» را بخوانم. یک بار دیگر از نو، اینبار با این تصور که چیزی در آن بوده که من کشف نکردهام. چقدر خوب است که بعد از خواندن آن بیایم و بنویسم که «من اشتباه میکردم». چه چیزهایی دیدم و چه لذتها بردم. ارزش باز شدن پنجرهای نو در برابر چشمانمان و یاد گرفتن و لذت بردنهای جدید آنقدر بالاست که میارزد یه راه راه چند بار برویم!
با معیار ایتالو کالوینو میتوان کتاب خواند. از نو!