من خیلی بیکلاسم او خیلی برعکس
راستش اصلا درک نمیکنم بعضی شرح حالها را.نه اینکه ایراد از آنها باشد.نه، دقیقا همان که گفتم.»من درک نمیکنم».
مثلا وقتی میگویند : همهی کارها روی هم انبار شده.فردا صبح باید به کلاس پیانوام بروم که خیلی عقب افتادهام از بقیه(البته منظورشان این نیست که عقب افتاده ذهنی هستند نسبت به بقیه).بعد باید زنگ بزنم به فی فی (مثلا دوستش) که با هم برویم یه چند تکه لباس زمستانی بخریم.بعدش با هم برویم به کافهی جینگولک نامی.(این جینگولک باید در نهایت کلاس باشد و خیلی هنری باشد وگرنه در برنامههای روزمره جایی ندارد).
بعد از میل نمودن یک خوراکی که اصلا من حتی نوشتن اسمش را هم بلد نیستم و طبیعتا اسمش را هم شما اینجا نمیبینید، میروند خانهی ژاگولینا.کمی که در مورد سفر چند ماه بعد به فرنگستان با هم صحبت میکنیم و کارهارا فیکس میکنیم.کمی دراز میکشیم و بعد باید بروم کلاس زبان فِقانس.
ای وای هنوز پروژه ارشدم مانده و استاد (که گویا خیلی هم بیکار است و یا شایدم گلویش پیش راوی گیر کرده) هی زنگ میزند که چرا پروژهات را آماده نمیکنی.مگر نمیخواهی قبل از سال 92 مدارکت را برای پذیرش بفرستی خارجستان؟
شب هم باید بروم مهمانی شی شی جون.دائی مجردش از بلاد کفر آمده و شی شی خیلی دوست دارد من را با جِی جِی (اسم دائی اش است) آشنا کند.
ماشینم را هم باید بروم از نمایندگی که برای سرویس کردن دهنش برده بودم بگیرم.
والی ماشاالله…
***
ماحصل این واگویه ها این است که : ای خدای مهربان و اینا، من چقدر به طرز خفنی با کلاسم.
و به خودم نگاه میکنم که ای بابا ما چقدر هپلی و شوت هستیم.حالا درست است ما مونث نیستیم که از این رفتار ها بکنیم اما خب میشود مردانه اش را هم وصف کرد.
آن از آن دانشگاه اخراج شدنمان و آن از نصفه رها کردن الکترونیک و زبان غیر فارسی را هم که نهایتا دست و پا شکسته بلدم همان ترکی خودمان است که آن هم اگر ابا اجدادمان ترک نبودند آن را هم نمیدانستم.
دوستانمانم که اسمشان ماشالله و عبدالله و عین الله و گرگ الله و اینا هستند.با کلاسشان احسان شاید باشد.
ماشینم را بروم از نمایندگی بگیرم؟ که برای سرویس داده ام؟
یاللعجب.کلن یه پراید ریقو داریم که برای من هم نیست و همه کارش را میشود در همین پارکینگ خودمان انجام داد.آن وانت هم که برای کارهای باغ افتاده گوشه پارکینگ.
لباس زمستانی بروم و بخرم؟ چه کاریست خب ؟ دوتا جوراب بیشتر میپوشم.تازه میتوانم زیرشلوارم دوتا شلوار پشمی هم بپوشم و بکنم توی همان جوراب ها.خیلی هم واترپروف است و ایزوله !
کلاس موسیقی هم میروم که خلقی با خبرند.سوت آقا جان.بله سوت.سوت بلبلی چه کم از پیانونواختن دارد؟
البته دروغ چرا.من هم کافه میروم.آن هم وقتی دوست معتاد قلیان ما هی میرود دو سیب نعنا میکشد و من را نمیدانم برای چه میبرد؟
در کافه هم چیز با کلاسی نیست اما املت دارد نامبر وان.
حالا هرچی.شما بگو قهوه خانه.یک سری هم میگویند سفره خانه.ما هم چون میخواهیم عقده ای نشویم میگوییم کافه.اصل همشان یه چیز است.چیزی که سرو میشود فرق دارد.کافه کافه است دیگر بابا.اسم کافه اش هم اصلا جینگولی نیست.مثلا عمو عباس یا قلندر مثلا.
نه استاد به ما زنگ میزد نه کسی مارا برای آشنایی با مثلا دختر فامیلشان که از خارجستان تشریف فرما شده است دعوت کرده.
دنبال استادمان هم که باید مثل سگ پاسوخته هی میدویدیم و وقت و بی وقت کمین میکردیم که بلکم یه ریزه راهنمایی کند مارا
و الی ماشاالله
ماحصل همه این واگویه های من هم یعنی خدایا آخر چرا من اینقدر بیکلاسم؟
همهی کلاسم این بود که داشتم موقع نوشتن این متن Dido feat. Kendrick Lamar – Let Us Move On را گوش میکردم .