وقتی یک رفتاری فراگیر میشه، آدم کم کم میتونه در موردش قضاوت بهتری داشته باشه. توی این دو سال آخر که دائما به پزشک و بیمارستان مراجعه کردم، بیشتر متوجه شدم که آمار بالایی از پزشکان، فقط و فقط به مفهوم تجارت و تولید ثروت فکر میکنند و معالجهء بیمار براشون در اولویت دوم و سوم بوده؛ و شاید هم اولویتی نبوده؛ چون برای یک پزشک شاید خیلی مهم نباشه که بیمار زنده بمونه یا نه. خوب بشه یا نه. اساسا انسانهای سالم باعث میشن که پزشکا بیکار و فقیر بشن.
میرم پیش یک پزشک. برای تشخیص بهتر از من عکس و رادیولوژی و اسکن و آزمایش و از این دست مسائل میخواد. تاکید بسیار زیادی میکنه که حتما به فلان کلینیک و فلان دکتر مراجعه کنم. طوری تاکید میکنه که فکر کنم هرجای دیگه برم، نتیجهء خوبی نمیگیرم.
در این دو سال مفهوم بازاریابی و پورسانت رو خیلی خوب بین صنف پزشک درک کردم. کاملا مشخص بود که وقتی شما رو با تاکید ارجاع میدن به یک پزشک خاص، یعنی چیزی پشت این ماجرا هست. مگر ممکنه در این شهر درندشت با این همه پزشک متخصص و فوق تخصص و جراح، فقط یک یا دو نفر باشن که میتونن کار تو رو راه بندازن؟
در این دو سال انقدر پاس دادن من رو به هم که واقعا آمارش رو از دست دادم.
در ادامهء ماجرای عمل جراحی من، پزشک خودم (که این یکی استثناً بسیار با شرف هستند بین تمام پزشکانی که بهشون مراجعه میکنم) گفت که من خودم رو بازنشسته کردم از عمل جراحی؛ میتونی به هر پزشکی که خودت دوست داری مراجعه کنی برای عمل. اما اگر کسی رو بخوای بهت معرفی کنم، برو پیش دکتر فلانی در فلان بیمارستان. رفتم اما دکتر برای حج در ایران نبود. خانم منشی دقیقا مثل یک بازاریاب کار کشته شروع به تعریف و تمجید از دکتر فلانیِ دیگری کرد که چنین و چنان است و بیا تا عملت کنه. امروز رفتم و دکتر فلانیِ دیگه، فلان قدر پول برای یک ویزیت ( ویزیت به معنای واقعی کلمه یعنی ملاقات و نه معالجه) گرفت و عملا «هیچ» کار نکرد. بدون اینکه دست به من بزنه و من رو معاینه کنه گفت برو پیش فلان دکتر در فلان ساختمان پزشکان. اگر ایشون تائید کنه عمل رو، من هم دست به تیغ میشم. با اینکه با دیدن آزمایشها از اعداد و ارقام چسبیده به سقف چشاش چهارتا شده بود، با این حال چون باید دوست دکتر دیگری هم نان میخورد، ما رو حواله کرد به ایشون.
توجه کنین که در واقع من مبلغی برای ویزیت به معنای معاینه دادم، اما ایشون من رو ملاقات کردن. دستشون هم درد نکنه اما ایشون فقط اسم یک دکتر دیگر رو(طبق روال گذشته) به من داد. احساس کردم در بازی پیدا کردن نقشه گنج شرکت کردم و این پزشکان هم همه کاپتان لیچ هستن. احساس کردم وقتی پزشکان، یک بیمار میبینن، اون رو به شکل اسکناس تماشا میکنن و بین خودشون پاسکاری میکنن، که تا اونجایی که ممکنه حساب بانکیش رو بین خودشون تقسیم کنن. بالاخره یک سفرهای باز شده به اسم بیمار که باید جامعهء زحمت کش و گرسنهء پزشکی ازش ارتزاق کنن. ضمنا آقای دکتر یک سری اسکن هم دوباره نوشتن که بگیرم. برای همین هم یک جای مخصوص رو باز معرفی کردن. من هم خسته از این پاسکاری ها سوار ماشین شدم و توی مسیر رفتم به یک کلینیک دیگری که گفتن اسکن ندارند. از اونجا هم رفتم یک بیمارستانی نزدیک منزل و اونجا هم گفتن دستگاهشون خرابه. آقای متصدی دستگاه خراب با یک تاکید خاصی که گویا از پزشکان بیمارستان به ایشون سرایت کرده بوده، گفت که برو فلان بیمارستان و برو پیش فلان آقا (جالبیش اینجاست) و بگو که من رو فلان آقا از بیمارستات فلان معرفی کرده!
گفتم جناب حتما باید بگم شما معرفی کردین؟ یعنی خیلی اوضاع قاراشمیشه که بی معرف کاری نمیکنن؟ خندید و گفت نه. همینجوری گفتم …
پیش خودم گفتم ارواح شکمت؛ همینجوری گفتی؟ عمرن اونجا برم!
خلاصه خسته و گر گرفته (از این پاسکاری ها نه؛ عادت کردم) از اون غدهء دوست داشتنی که باعث میشه وسط زمستون (اول زمستون. دیشب یلدا بود راستی) بدنم گر بگیره، اومدم بیرون و تماس گرفتم با دوستی و اون هم یک جای خوب رو معرفی کرد. بی درد سر و مسخره بازی.
خلاصه دو سالی میشه که بین اطباء در حال تیکی تاکا شدن هستم. براشون مهم نیست این مریضی که الان پیششون هست آیا فردا هم زنده هست یا خیر؟ مهم نیست این معطل کردنهای بیمورد، زمان رو به ضرر بیمار تمام کنه. چیزی که زیاده مریض. این مُرد، اون یکی. میدونم که بالای 50 درصد تمام هزینههای این مدت، اضافی بوده و در واقع خرج تقسیم غنائم آقایون شده. هزینهای که در جای واقعیش صرف بشه و درست هم صرف بشه، برای من مهم نیست. حتی چند برابرش. مهم اینه که نتیجه بده. دلم برای خودم نمیسوزه. دلم میسوزه برای اون افرادی که باید چند برابر پول بدن برای این کثافتکاریهای بخش بزرگی از جامعهء پزشکی. مثلا وقتی میتونن با 10 هزار تومن کاری بکنن، باید 50 هزار تومن بدن. 40 هزار تومنِ اضافی. آدمهایی که با همین 40 هزار تومن، به سختی هم که شده یک مدتی رو سر میکنن؛ اما اون رو میدن به پزشکی که دوبرابر همین رو میدن به یک باک بنزین ماشینش.
یاد دکتر وایزمَن، دکتری که نوجوانی و کمتر از اون رو پیشش میرفتم برای مشکل پام افتادم. پدرم دست بردار نبود اما دکتر دائم میگفت آقای …، این خرجا نتیجه نداره. مجتبی خوب نمیشه. تاکید میکرد که نکن این کار رو. این پولارو بده باهاش کیف کنه. دکترِ یهودیِ با شرفی که میتونست مثل همین آقایون هربار از جیب ما واریز کنه به جیب خودش، اما نکرد. چون میدونست نتیجه نداره.
خلاصه من راه دیگری ندارم و مجبورم توی این بازی کثیف شرکت کنم تا این دو تا عمل جراحی رو پشت سر بذارم و تف کنم روی بخش بزرگی از جامعهء پزشکیمون و یادم باشه که مثل اون روز، تعجب نکنم از مکالمهی دکتری که موقع معاینهی من با تلفن همراهش صحبت میکرد و داشت سفارش انبوهی مسالح ساختمانی و تیر آهن و میلگرد میداد برای ساختمانی که قطعا یک ساختمان کوچک نبود!
تا ادامهی این بازی به کجا ختم شود…
[با احترام به بخش کوچک و با شرف پزشکی]