ناگـــــــهان

ماه: جون, 2013

یک جای جهان می‌لنگد

همیشه در قطار، مسافری هست که کسی در ایستگاه منتظر‌ش نیست…
همیشه در ایستگاه کسی هست که مسافرش در قطار نیست…

آسودگی

می‌خواهم عاشق زن جذامی شوم

جز من عاشق کسی نیست
جز من کسی عاشق‌اش نیست

لعنت به نامه‌های نرسیده

لعنت به تمام نامه‌های نرسیده
یک نفر این سو غمگین از فراموش شدن
یک نفر آن سو شکسته از بی پاسخ ماندن

tumblr_m63je1z1NX1qj7lb4o1_500

شادی برای شکست خویش

اینکه حکومتی دشمن مردمانش باشد قابل درک است.
بدا به حال مردمی که دشمن خویش‌اند.

 

[کاری به اینکه فردا چه اتفاقی خواهد افتاد و نام چه کسی به عنوان رئیس‌جمهور ایران اعلام خواهد شد ندارم.
اینکه در این لحظه عده‌‌ای زیاد به انتظار نشسته‌اند تا هموطنانشان در رای دادن شکست بخورند تا بیایند به تمسخر مشغول گردند و شروع کنند به گفتن: «ما میدانستیم»، «ما گفته بودیم»؛ و اینکه این شکست را پیروزی استدلال‌های خویش بدانند و شاد شوند، هم سخیف است و هم مضحک.
سخیف است، چون هر تمسخری مورد نکوهش است؛ و مضحک است، چون این شکست آنها هم هست.
خودمان را فریب ندهیم. این شعار «ما با هم هستیم» از ابتدای تاریخ جمهوری اسلامی و شاید حتی خیلی پیش از آن هم دروغ بود است.
ما حتی برای شکست دوستان و خانواده‌ی خود هم آرزو میکنیم.شکستی که دست بر قضا دامن ما را هم میگیرد.
ای‌کاش آنها که با ما نبودندو دائم ساز نا کوک زدند، با ما شوند و واقعا بگوئیم؛ «ما با هم هستیم»]

پیدایش

پیدایش: باب 3: آیه 22

خداوند فرمود: حال که آدم مانند ما شده است و خوب و بد را می شناسد، نباید گذاشت از میوة درخت حیات نیز بخورد و تا ابد زنده بماند.

حاشیه علیه متن

نشستم  کنار حاشیه‌ی جاده‌ی زندگی و آن چیزهایی که میگذشت.فکر کردم این امن‌تر است!

حواسم نبود که بر روی ریل کنار جاده نشسته‌ام و قطاری که آمد را ندیدم.

عذاب الهی

کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب یازدهم

 

«در آن روزگار همة مردم جهان یک زبان داشتند * مردمان هنگام کوچ به سمت مشرق، زمین همواری در سرزمین «شنعار» یافتند و در آنجا مسکن گزیدند *‌ و به یکدیگر گفتند:«بیایید خشتها بسازیم و آنها را خوب بپزیم» و ایشانرا آجر به جای سنگ بود و قیر به جای گچ * و گفتند:«شهری برای خود بنا نهیم و برجی را که سر به آسمان کشد تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم؛ تا مبادا که بر روی تمام زمین پراکنده شویم.» * و خداوند نزول فرمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا می کرد نظاره کند * و خداوند گفت:«زبان مردمان یکیست و با هم متحد شده و این کار را شروع کرده اند و اکنون هیچ کاری که قصد آن کنند برای آنها ناممکن نخواهد بود * اکنون نازل شویم و زبان ایشانرا در آنجا مختلف سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند.» * پس خداوند ایشانرا از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و آنها از بنای شهر بازماندند * از آن سبب آنجا را بابل [به معنی اختلاف] نامیدند زیرا که در آنجا خداوند زبان تمامی اهل جهان را مختلف ساخت و ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود… »

پ.ن: آری؛ اختلاف زبان، و به عبارت واضح‌تر، نفهمیدن حرف هم  ولو در یک زبان، عذاب الهی است.

روح دیوار

می‌نشینم پیش روی دیوار اتاق؛ چهار زانو. دیوار یک دست سفید اتاق. سرم را پائین می‌اندازم و میچسبانم به دیوار و چشمانم را می‌بندم.
یکنواختی دیوار به من آرامش می‌دهد.چه نگاهش کنم و چه نکنم؛ همین که پیش روی‌اش نشسته ام، حس آرامش می‌گیرم. انعکاس وسعت و رنگ دیوار را درونم حس ‌می‌کنم. یک انعکاس معنوی خاص که تعریفی برایش ندارم؛ یا سعی نکرده‌ام داشته باشم.
هر زمان نیاز به عمیق شدن در خودم را دارم، این بهترین راه است. دیوار همیشه در ادبیات ما، متهم ردیف اول بوده. اما دیوار برای من معانی دیگری هم دارد.
همین که می‌نشیند پیش رویم تا بنشینم پیش رویش و چشمانم را ببندم و سکوت کنم و فرو روم در خود، یعنی دیوار چیز خوبی‌ست.
این روزها هرچیزی به من آرامش بدهد خوب است. دیوار اتاقم اینروها سنگ صبور من است.نه برایش حرف میزنم و نه نگاهش میکنم. خودش مرا می‌فهمد. آدم‌های اینگونه انگشت شمارند. وقتی دیوار سرد و بی روح همان کار را می‌کند، یعنی نه سرد است و نه بی‌روح.
آری؛ اشیاء روح دارند. در مورد دیوار اتاقم که تردید ندارم.

لغزش

یک سری خطاها در چهارچوب ایدئولوژی تعریف می‌شوند.میتوانی آن ایدئولوژی را کنار بگذاری؛ بدون عذاب وجدان؛ احساس خطا هم از بین می‌رود.منظور از ایدئولوژی در اینجا، مشخصا ادیان هستند.
اما امان از آن خطاهایی که در چهارچوب اخلاق تعریف شده باشند.آن‌وقت حتی اگر بی‌خدا هم باشیم از عذاب آن نمی‌توانیم فرار کنیم.
دقیقا حالی که در این لحظه من در آن گرفتارم.

شاید دوست بوده

فرمانده: سرباز؛ وقتی دشمنت رو شکست دادی چه حسی پیدا کردی؟
سرباز: حس شک قربان؛ آدم معمولا از دشمنش شکست میخوره.شاید این دوست بوده!