اگرچه میتوانی به آسانی بکُشی
اما وجودت به آسانی کشته نخواهد شد…
راهب بودایی به شاگرد خطاکارش که میخواست خودکشی کند گفت.
Spring, Summer, Fall ,Winter ,and Spring
Kim_Ki Duk
شخصیتهای فیلم فاقد نام هستند. اینجا خود انسان، به معنای وجودیِ آن است که موضوعیت دارد و هیچ نیازی به نام نیست. داستان آنقدر ساده و شسته و روفته است، آنقدر سیقل خورده است که اتفاقا نام اگر درگیر انسان میشد، هدف را منحرف میکرد.
یک راهب بودایی، یک شاگرد، یک بیمار، یک کاراگاه،(اینجا استثناً یکی از کاراگاهان اسم دارد، که تنها و تنها یکبار دستیارش به زبان میآورد. البته بعید میدانم سیر حرکتی فیلم اجازه دهد کسی متوجهاش شود. شاید برای این اسم دارد که خارج از دایرهء کسانیست که هدفشان از بودن در کنار معبد، ارتباط با چیزی خارج از این جهان است. آنها به دنبال شاگرد راهب آمدهاند که روزی معبد را به عشق دختری ترک میکند و نهایتا او را به قتل میرساند).
چهار فصل و دوباره از نو؛ بهار. یک دور، و تکرار آن از ابتدای تاریخ. راهبی که میمیرد و شاگردش که از کودکی با اوست جای او را میگیرد و کودکی که مادری ناشناس به معبد میسپارد و خود میمیرد، دوباره میشود شاگرد؛ و یک تسلسل…
در آموزههای بودا آمده است که انسان پس از مرگ، در پیکری دیگر، دگرباره زاده میشود، و این دور الی الابد ادامه دارد. و تنها با تذهیب نفس است که میتوان این دور را برید.
معبدِ فیلم سوار بر عرشهای است چوبی، که در میان دریاچهای محصور بین کوهستان، به آرامی در حرکت است. از این سوی دریاچه، به سوی دگر. گویی معبد·، دنیای ماست و حرکتش نمادی از حرکت زمین(البته در معنایی وسیعتر).
راهب و شاگردش برای رسیدن به ساحل، قایقی دارند. این همان قایقی است که بودا در آموزههایش بدان اشاره کرده است. بودا آئین خود را به قایقی مانند میکنند که انسان برای قطع آن تسلسل و رسیدن به ساحل آرامش بدان نیازمند است. در کنار ساحل دری با دو لنگه است؛ که اطرافش باز است. با اینکه میشود از کنارش هم عبور کرد، همه از در عبور میکنند. دری هم درون معبد است که جایی را که عبادت میکنند را از جایی که میخوابند جدا کرده اما همهی جهاتش باز است. اینجا عبادت به عنوان امری ملکوتی و پاک، و خواب، که تمثیلی از غفلت و امری زمینی نشان داده میشوند. ولی اینکه اطراف این درها باز هستند، نشان از مرز نادیدنی بین پاکی و ناپاکیست.
بر روی هر لنگه از درِ کنار ساحل، نقش یک اهریمن است که به سمت ساحل و پشت به دریاچه و معبد است. گویی هرچه این سوی در است اهریمنی و هرچه آنسوی آن است عاری از هرگونه پلیدیست. شاگرد راهب که اولین بار میخواهد با دختر بیماری که برای شفا یافتن به معبد آمده(همان دختری که بعدها خواهد کشت) همبستر شود، او را از این در عبور میدهد و بعد همبستر میشوند. بار دوم اما بر روی همان قایق و روی همان دریاچه که حریم قدسیست.
در معماری ژاپنی، و آئین شنتو نیز، که از بودیسم تاثیر فراوان پذیرفته، بنایی است دروازهای شکل، به نام توری. توری هم نماد است؛ اطرافش باز است. به عقیدهء آنها این دروازه ماده را از معنا جدا میکند.به معنایی در سمتی از آن، پلیدی، و در سمت دیگرش پاکیست؛ و یا این سوی آن چیزهاییست که میشود لمس کرد؛ و آن سویش چیزهایی که میشود درک کرد. لمس نماد گناه و درک نماد رستگاری.
پایان فیلم، همان شروع فیلم است. همان تسلسل، و همان خطاهای انسان که بر آن پایانی نیست.
در آغاز فیلم کودک (شاگرد) شیطنت میکند و به سه حیوان (ماهی،قورباغه و مار)، سنگ میبندد تا حرکت آنها را کند و سخت کند. در هر سه مورد استاد ناظر اوست. کودک به خواب میرود و استاد به پشتش سنگ میبندد. وقتی بیدار میشود، استاد راهب میگوید باید به همین شکل بروی و آن سه موجود را رها کنی. اگر زنده بودند، سنگ را از پشتت باز میکنم و اگر مرده بودند، تو در ادامهی عمرت، این سنگ را در قلبت حمل خواهی کرد.
فیلم اثری کاملا روحانیست، با روایتی از دارما(آموزههای بودا)، و با استعارههای فراوان و زیبا. کم گفتگو، همانطور که در آئین بودا باید کم گفت و بیشتر به درون شد و راه نیل به رستگاری را با سیر در انفُس جستجو کرد.