ناگـــــــهان

ماه: ژانویه, 2013

قامت درد

قد به نژاد و نسل نیست.
به درد است و روزگار که آسان خم‌اش می‌کند.

هرچه را شروع می‌کنم

استفانو بنینی
کافه زیر دریا
داستانی که شپش سگ سیاه تعریف کرد

مردی بود که هیچ‌وقت نمی‌توانست چیزهایی را که شروع کرده بود تمام کند.فهمید که این‌جوری کاری از پیش نمی‌رود.
بنابر این یک روز صبح از جایش بلند شد و گفت :
-تصمیمی گرفتم : از حالا به بعد، هرچه را شروع می‌کنم…

دنیا در پشتی ندارد

افسوس که جهان با تمام پیچیدگی در معماری‌اش،در پشتی و پله‌ی فرار ندارد.

بی هوا

آدم وقتی خودش است که حواسش نباشد.

مردی که داستانی نداشت

همیشه فکر میکنم عشق یعنی چه و خاصیت عاشق کدام است.

شاید عاشق باید مثل شعبده‌بازی باشد که تا روز مرگش چند فن را هرگز نباید نمایش دهد.
عاشق برای هر روزش باید چیزی نو و بدیع در آستین داشته باشد.
عاشق باید مثل رود هر لحظه تازه باشد.رود همیشه رود است اما ثانیه به ثانیه عوض می‌شود بی آنکه ظاهرش تغییر کند.

عاشق باید مثل نویسنده‌ای باشد که بگوید: فکر کردید داستان هایم تمام شده‌اند؟
نه…
من هنوز داستان‌ها برا گفتن دارم.

One man’s dream


One man’s dream-Sound

video

black_music_white_piano_classy_desktop_1680x1050_free-wallpaper-33218

Yanni

چیزی در این میان گم شده

آدم یک وقت هایی اصلا نباید حرف بزند.
حتی نباید بنویسد که، «آدم یک وقت‌هایی اصلا نباید حرف بزند».
حتی نباید بنوسید که، «حتی نباید بنویسد که ، «آدم یک وقت‌هایی اصلا نباید حرف بزند»».

خب ینی خفه بشود.
نه؛ حتی خفه هم نشود.خفه شدن هم خودش صدا دارد؛ معنی دارد.این هم نه.
یعنی بمیرد!
نه نه؛ مردن هم پیامی دارد.

آدم گاهی باید نه بنویسد، نه خفه بشود، نه بمیرد و نه حتی نگاه کند.چیزی فراتر از اینها گاهی نیاز آدم است.
انگار اسیر بشوی میان انبوهی سیم خاردار‌های نا منظم که حتی نتوانی خوب نفس بکشی، مبادا تکانی بخوری.
اگر در دنیا چیزی نبود که بتوان جایگزین اینها کرد، میشود حال من.

زير سايه آن «بانيان» سبز تنومند

سهراب سپهری
مسافر

چه خوب يادم هست 
عبارتي كه به ييلاق ذهن وارد شد:
وسيع باش،و تنها، و سر به زير،و سخت.

thats the way it is

جمعه
خانم دکتر،فرمودن با موسیقی سنتی تمرینات خط‌ت رو انجام بده.
پیش خودم فکر کردم تا جمعه بیش از این غمگین نشده با سیلن دیون خط تمرین کنم!
Not bad

thats the way it is

ترجمه‌ی سکوت

حرف میزنم؛ یک قضاوت می‌شود.سکوت می‌کنم؛ هزار قضاوت.

ای چرخ فلک خرابی از کینه تست

یکم-بعضی چیزها صدا دارند مثل شکستن، اما هر شکستنی را نمیشود صدایش را با گوش شنید!

دوم-آدم باید خیلی وقت‌ها لاشه‌ی بد بوی خودش را بی‌اندازد روی دوشش و به دور ترین نقطه‌ی ممکن ببرد.وقتی خودت را نمی‌توانی تحمل کنی، چه انتظاری از دیگران داری.این را به خودم می‌گویم که باید بر دارم این لاشه را ببرم دور.خیلی دور.ای کاش زمین گرد نبود و یک نقطه‌ی به غایت دور داشت.

سوم-آنقدر آرزو نکنید خدا وجود نداشته باشد.من با یقه اش کار دارم.خیلی کار دارم.

چهارم-خیلی وقت‌ها بعد از یک اتفاق تا مدتهای زیادی نمیتوانم جلوی آینه بروم.خیلی طول می‌کشد تا بتوانم اینکار را بکنم.حتی موقع راه رفتن سعی میکنم خودم و آن تن لش  بی ارزش کج و کوله را در شیشه‌ی مغازه ها هم نبینم.الان در همان زمان هستم.حتی لبتاپ را که روشن میکنم منتظر می‌مانم تا آن صفحه سیاه که من را نشان میدهد برود و بعد خیره می‌شوم با آن.

پنجم-باز باید بگویم درد دارد دیس کوالیفای بشوی برای چیزی که در آن نقشی نداشتی.یقه‌ی خدا را برای این لازم دارم.

ششم-    Fuck any situation WORD

و آخر اینکه لحظه ای که به تمام نوشته هایم نگاه میکنم و ناگهان حالم از تمامشان به هم میخورد و بالا می‌آورم از اینهمه لاطائلات،شاید نقطه‌ی عطف زندگی‌ام باشد.

 

black+white+photographyy+1

Juliette

بازتاب هم

عشق همچون معامله‌ای سخیف در حجره‌های بازار نیست، اما کسی هم در برابر آینه‌ای که نشانش نمی‌دهد نمی ایستد.

شعرخط

شعر گفتن در زندگی همان چوب خط کشیدن یک زندانی روی دیوار است!

پاک کردن صورت مسئله

آرزو نکن، تا یکی از چیزهایی که به آن نمیرسی کم شود!

این روز های من

اینروزها باز خودم را بیشتر در کتاب و طراحی های بی سر و ته مشغول کرده ام.مهم نیست که نتیجه ندارد .
باید آدم به کارهایی مشغول شود، که مشغول کارهای دیگر نشود.
باید به چیز هایی فکر کند که به چیز های دیگری فکر نکند.
تمام زندگی یعنی همین.
کاری کنی که کار دیگری نکنی.
بروی جایی که جای دیگری نروی و نباشی.
خسته، بی انگیزه و بی حوصله برای اینجا بودن.مثلا جایی بروی که اینجا نباشی.
همین نوشته چقدر مزخرف بود.باید چیزی می‌نوشتم که این نوشته را نمی‌نوشتم.

صدای شوفر که فریاد میزند : حرکته، جا نمونی آقا…

رفتن گریز بی‌هدف حرف‌هایم است

رفتن که به زبان نیست؛ به پاست.
زبان را باید بست، پا را آزاد کرد و رفت و گم شد.

شعری برای نگفــــــــــــتن،برای درد
شعری برای تو مومــن به فصل سرد

شعری که هیچ مرا در خودش نداشت
شعری که از تو به تو هـی گلایه کرد

بوکمارک لای صفحه‌های زندگی

گاهی وقت‌ها می‌رسی به یک صفحه از کتاب، زندگی، نمیدانم، شاید کتاب زندگی.همینطور خیره می‌شوی به واژه‌هایش، غرق می‌شوی در محتوایش.انگشتت را می‌گذاری لای کتاب تا صفحه را گم نکنی و سرت را می‌چرخانی به سمتی.گوشه سقف، کنار میز یا اصلا چشم‌هارا می‌بندی.فکر میکنی فکر میکنی فکر میکنی.
یک تلخند به سرحدات لبانت تجاوز میکند و تو آن لحظه یک بوکمارک میگذاری روی صفحه و آنجا را نشان میکنی و می‌بندی اش برای همیشه…

book_bookmark

گوری بکن که دلی جا شود در آن

دیگر ندای قلب را به جایی نمی‌برم
مارا دلی بود که به مرگ است مبتلا