اگر کسی بپذیرد که کار یک نویسنده میتواند از محیطی که در آن تولید شده و عناصر چشمانداز پیرامونش اثر بپذیرد، باید قبول کند که تورین شهر ایدهآلی برای نویسنده بودن است. من نمیفهمم که یک نفر چگونه میتواند در یکی از آن شهرها، که تصاویر اکنون در آنها چنان قدرتمند و پرتوان است که برای نویسنده هیچ فضای حاشیهای و یا سکوتی باقی نمیگذارند، نوشتن را پیش ببرد. اینجا، در تورین، تو میتوانی بنویسی؛ زیرا گذشته و آینده برجستگی بیشتری از اکنون دارند. نیروی تاریخ گذشته و انتظار آینده، درکی انضمامی از تصاویر گسسته و نظمیافتهی اکنون ایجاد میکنند. تورین شهری است که نویسنده را به سمت نیرومندی، خطیبودن و سَبک جلب میکند؛ به منطق تشویق میکند و از طریق منطق راه جنون را میگشاید.
ایتالو کالوینو، هرمیت در پاریس: خودزندگینامه نویسی
حالا تورین نه، ونیز هم نه؛ فضای ذهنی آن کسی که میخواهد بنویسد (نه لزوما نویسنده حرفهای؛ حتی یک وبلاگ نویس) باید باردار نوشتن باشد و قادر به نقاشی ذهنی. مرور واقعیت و در صورت میل، ترکیب آن با کمی خیال.
اینها را در مورد نوشتن گفتم تا به اینجا برسم که چرا بعضی نوشتهها را که میبینم مردم دارند زیرش سینه میزنند وغش و ضعف میکنند و از فوقالعاده بودنش حرف میزنند را چیز خاصی نمیبینم!
این که چیز خاصی نمیبینم هیچ افتخاری نیست برای من، اما خب من هم دوست دارم چیزهایی را که میخوانم موجب لذتم شوند. بالاخره یک چیزی یا در من یا در بیرون میلنگد. در خودم که چیزی میلنگد اما ربطی به درک مطالعاتیام ندارد.
نوشتن نمیدانم اما در هر حال اهل خواندن هستم. کتاب در ماشین هم دارم و هرجایی که معطلی دارم و کاری ندارم انجام دهم، میخوانم. اهل به وجد آمدن از حرفهای نو، نوشتههای خوب هم هستم. حسگرهای لذتم هم خوب کار میکنند فی الواقع. بدون یادداشت برداری محال است کتاب بخوانم. حتی اگر قلم و کاغد دم دستم نباشد، با اعمال شاقه چکیدهی چیزی را که خواندهام در گوشی همراهم مینویسم. با این حال اما از بیشتر این نوشتههای غش و ضعفی – به سعی دیگران -، لذت نمیبرم. نه تنها لذت نمیبرم که گاهی فکر میکنم به سطح متوسط هم نزدیک نیستند؛ و کاملا معمولی و شاید حتی بی سر و ته. بارها میخوانمشان؛ از اول به آخر، از آخر به اول، از وسط به طرفین، مانیتور برعکس، پاها رو به بالا چسبیده به دیوار و کله پا. چیزی پیدا نمیکنم که نمیکنم. چرا؟ چون فکر میکنم تصویر سازی درستی را در پس خود ندارند. وقتی کسی پیش از نوشتن یک چیز، آنرا در ذهنش نقاشی نکند، (حتی اگر آن چیز و آن مفهوم، نه از ازل بوده و نه تا ابد خواهد بود)، چگونه میتواند آنرا باز آفرینی کند؟ این همان فضای ذهنی است. حالا در تورین اگر باشی و اهل نوشتن، حتی همین کازرون خودمان که دست بر قضا خواهر خواندهی تورین هم هست، و شاخکهایت خوب کار کند و نقاش ذهنیِ خوبی هم باشی میتوانی بنویسی؛ وگرنه تورین با جمعیت نزدیک به یک میلیون نفر، هر روز که نویسنده بیرون نمیدهد. هر ده سال یکبار هم، هر ربع قرن حتی. پاریس هم، رم و میلان و پراگ هم. در اصل چیزی باید در ذهن رخ دهد. ممکن است روزی در هیروشیما چیزی ببینی و ده سال بعد در هاوانا بنویسیاش. مهم این است که بتوانی چیزی را که میخواهی بنویسی، یکبار، دوبار، ده بار و بیشتر در ذهنت بسازی. باید بدانی وقتی میخواهی از غلطیدن یک هندوانه در حوض آب، وقتی آب را مواج میکند و نور خورشید را میشکند و تلالوءِ طلایی را روی سطح آبی رنگِ کف حوض خلق میکند، دقیقا چگونه آن را بنویسی تا من هم همان حس خنکی را در هزاران کیلومتر دورتر درک کنم. دلم بخواهد پاچهی شلوارم را بالا بدهم و پاهایم را درون آن حوض بکنم که البته کار درستی نیست. من نمیکنم و شما هم نکنید. یا قبلش پاهایتان را بشوئید و اگر مادرتان خانه نبود یواشکی پنج دقیقه این حس را تجربه کنید.
یادم نیست در فیلم شهر فرشتگان بود یا جایی دیگر خواندم، یادم نیست. میگفت ارنست همینگوی جوری از یک میوه و مشخصههایش میتوانست بنویسد که تو نه اینکه بفهمی مثلا گلابی را میگوید، بلکه طعم آنرا در دهانت حس کنی. شاید هم [پاریس] جشن بیکران بود. نمیدانم؛ بروم برای این حافظهام اسفند دود کنم!
خلاصه لازم نیست تا آشپز باشی تا بفهمی چه غذایی خوب است و چه غذایی بد؛ البته در مورد غذای نخورده نمیشود نظر داد اما وقتی خوردی، برای تشخیص مزهء بدش نیاز به 20 سال سرآشپز رستوران El Celler De Can Roca بودن ندارید. با همین فرمان که جلو بروی، نیاز نیست نویسنده باشی تا نوشتهی خوب را بفهمی. اما خوانندهی دقیقی اگر باشی میتوانی سره را از ناسره تشخیص بدهی. در مورد جراحی قسمت ساب کورتیکال مغز که حرف نمیزنیم.
تا اینجا اگر هرچه گفتم بوی خودخواهی میداد، کمی تامل کنید(با کی هستم اصلا) و دو تا چایی، یکی برای من و یکی برای خودتان بریزید و بعد ادامه میدهیم.
القصه؛ یک جایی در وجود آدم وجود دارد که مال خودش است، جهان خودش است. در آن جهان این چیزهایی که در جهان دیگران خاص است، برای او معمولی است؛ و ممکن است برای جهان دیگران هم ارزشهای جهان ما معکوس باشند. پرچانگی را تمام میکنم با یادی از یک نویسنده بی نظیر در ادامهی این سطوری که در مورد تفاوت چیزهایی که در دنیاهای ماست و حتی ممکن است کاملا برعکس هم باشند، برایتان نقل کنم تا فکر نکنید هرکس مخالف دیگران است، لزوما خودرا داناتر یا خاصتر میداند، بلکه فقط تفاوت دنیاهاست. در یکی از داستانهای کوتاه کتاب کافه زیر دریا به قلم جادویی استفانو بننی یک داستانی هست به اسم “مریخی دلداده” (این کتاب عالیست. توصیه میکنم بخوانیدش). داستان یک موجود مریخیست که به خاطر اینکه در سیارهشان به جز چند مادهی تکراری و کم ارزش – از دید آنها – چیز دیگری وجود ندارد، به زمین میآید که برای دوست دخترش یک هدیهی خاص و متفاوت پیدا کند. طبیعیست که وقتی از یک سیاره با چند ماده محدود بیایی به زمین، با کلی تنوع باید ذوق زده بشوی و نتوانی بفهمی چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. صرفا اینکه چیز جدیدی پیدا کردی خودش نوعی موفقیت محسوب میشود. از اولین چیزی که دید به وجد آمد. گفت خودش است؛ عجب جعبه اسرار آمیزی. توش پر است از چیزهای جور واجور، و با بوهای شگفت انگیز. گفت همین را میبرم برا دوس دخترم. اما بعد فهمید زمینیها به این میگویند سطل زباله. در همان گیر و دار که دنبال هدیه بود، دنبال یک زن و شوهر رفت داخل یک رستوران. دید که مرد میخواهد به زن هدیهای بدهد که از قرار معلوم چیز با ارزشیست. وقتی مرد هدیه را از جعبه در آورد، مریخی دلداده دید که این سنگ ریزهها که اینها به آن جواهرات میگویند از آن سنگریزههای کم ارزشیست که لابلای خاکسترهای آتشفشانها و خلاصه در هر جای سیاره مثل ریگ پخش شده و کسی اهمیتی به آنها نمیدهد. پیش خودش با تمسخر گفت: عجب هدیهای!
علی ایحال؛ بگذارید فکر کنم درک من ایراد دارد و آنهایی که حرفای خوب میزنند، چیزهای خوب مینویسند زیادند. چقدر خوب است که اینطور باشد واقعا. مهم نیست یک نفر (من) از آنها خوشش نیاید،مهم این است که خیلیها باشند که “واقعا” خوب بنویسند و خیلیهای دیگر از آنها لذت ببرند، و اشتباهاتمان و حتی اراجیفمان پشت نقاب تعارفات دنیای مجازی گم نشود و بر مسیر اشتباه، راه را ادامه ندهیم. اگر میخواهیم واقعا بنویسیم.
دنیا پر است از نوشتههای خوب، از نویسندگان خوب که تا آخرین ساعت زندگی هم نمیتوان خواندنشان را تمام کرد. از این بابت خوشبختانه نگرانی نیست!