تا قطب فقط يك رديف كاج فاصله هست.
خورشيد بلا تكليف شده،نه طلوع ميكنه نه غروب.
همه جا نارنجي رنگه اما پرتقالي نيست،روزهاي پرتقالي و دوست هاي پرتقالي هم ديگه نيستند.
هرجا قدم ميگذاري،صداي سكوتِ سرماست.سرد،خيس،كم نور ،نشانه هاي اينجاست
همه جا سفيده اما كلاغ هنوز كلاغه
اينقدر كاج هست كه كلاغها دعوا نميكنن
صداي كلاغها رو فقط وقتي ميشه شنيد كه درخت ها رو به هم تعارف ميكنن
سهراب سپهري اگه تو اين سرزمين بود هرگز نميگفت «هر كلاغي را شاخي (يا درختي) خواهم داد» يه چيز تو اين مايه ها… عين عبارتش الان تو ذهنم نيست.
اي كاش كلاغها آشتي نميكردن
گوش آدم ميگنده از بس صدائي نيست…
چشم ها پلاسيده ميشه از بس نور كم ديد…اگه غذا هم نبود،ميشد دهن رو دوخت… براي هميشه
آرزوي جير جيره كولر،يه آرزوي دست نيافتني شده.شبهاي تابستون و لالائي كولر با ترانهء جير جير….
اگه مَردي پنجره رو باز كن
اما تو تابلوي روي ديوار، پنجره بازه …براي هميشه
لابد نقاشش تو صحراي آفريقا اين مَردونگي رو به خرج داده !
ماجرا جوترين آدم ها هم نميتونن شنا كنن..
اگه از سرما نميرن،حتما از ضربهء مغزي ميميرن
اگه با لباس شواليه هاهم شيرجه برن تو آب ،نميتونن يخ نيم متري رو بشكنن !
غريق نجات ها كه رفتن تو كار بافتن ژاكت و پُليور، بجاش شكسته بندها حساب هاي بانكيشون تپل شده !
خورشيد اينقدر پائين اومده كه ديوار صوتي رنگ رو شكسته
اما خيلي بي رمق ِ
انگارخورشيد خانم دورهء يائسگيش رسيده
جَوونياش تا ميخواستي بري طرفش ،شب ميشد
اما ماه ِ پير پسند،هنوزم دنبالشه،…
ميخوام بخوابم،اما كجاست شب !
ميخوام لخت بشم،اما اينجا » خيلي فارنهايت زيره صفر ِ»
همه قيد ِ تكثير ِ نسل رو زدن
چون اول بايد جرعت لخت شدن رو داشته باشي !
نسل ما داره منقرض ميشه، چون نميتونيم لباس از تن دربياريم !